کد مطلب:150374 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:291

غیرت دینی
غیرت دینی تلاش در نگاهبانی دین از آفت، و حمیت در حفظ آن از بدعت، و كوشش در ترویج آن است؛ [1] و مدرسه ی حسینی می آموزد كه چگونه باید نگاهبان دین بود و از آن پاسداری نمود و در ترویج آن كوشید. نهضت حسین (ع) از این جهت نمونه ای است والا، و درسهای غیرت دینی در آن درخشندگی خاصی دارد. از مهمترین علل قیام


حسین (ع) این بود كه دین مورد تعرض قرار گرفته بود و امویان تلاش می كردند كه دین را بتمامه از محتوا تهی كنند و جز پوستی از آن باقی نگذارند و به نام دین مردمان را به بندگی خود گیرند و تحت لوای دین به حقوق و حیثیت و شرافت مردمان تعدی نمایند و داراییهای ایشان را به غارت برند و دست به دست بگردانند. سخنان امیرمؤمنان علی (ع) در تبیین این خطر عظیم برای اسلام و مسلمانان، بهترین راهنمای عمل بود. آن حضرت فرمود:

«ولكننی آسی ان یلی امر هذه الامه سفهاؤها و فجارها، فیتخذوا مال الله دولا، و عباده خولا، و الصالحین حربا، و الفاسقین حزبا.» [2] .

نگرانی من از آن است كه نابخردان و نابكاران این امت زمامداری را به دست آرند، و مال خدا را دست به دست گردانند، و بندگان او را به بندگی و خدمت خود گیرند، و با صالحان در پیكار باشند، و فاسقان را یاران خود سازند.

و نیز فرمود:

«ایها الناس، سیاتی علیكم زمان یكفا فیه الاسلام كما یكفا الاناء بما فیه.» [3] .

ای مردم! بزودی بر شما روزگاری خواهد آمد كه اسلام را از حقیقت آن خالی نمایند، همچون ظرفی كه واژگونش كنند و آن را از آنچه درون دارد تهی سازند.

قیام حسین (ع) بر ضد چنین مناسبات و روابط، و این گونه دین را به تباهی كشاندن بود.

او خود پس از ورود به مكه در نامه ای به مردم بصره این امر را بصراحت اعلام نمود:

«و انا ادعوكم الی كتاب الله و سنه نبیه- صلی الله علیه و سلم- فان السنه قد امیتت و ان البدعه قد احییت.» [4] .

من شما را به كتاب خدا و سنت پیامبر او (ص) دعوت می كنم كه سنت را میرانده اند و بدعت را زنده كرده اند.

قیام حسین (ع) قیامی بود براساس غیرت دینی، بر ضد تحریف اسلام و بر ضد بر پا كردن مناسبات خودكامانه و مستبدانه به نام دین و بر ضد اسلام سلطنتی. امام خمینی (ره) درباره ی این شان قیام حسینی می فرماید:


«سلطنت و ولایتعهدی همان طرز حكومت شوم و باطلی است كه حضرت سیدالشهدا (ع) برای جلوگیری از برقراری آن قیام فرمود و شهید شد. برای اینكه زیر بار ولایتعهدی یزید نرود و سلطنت او را به رسمیت نشناسد قیام فرمود، و همه ی مسلمانان را به قیام دعوت كرد. اینها از اسلام نیست. اسلام سلطنت و ولایتعهدی ندارد.» [5] .

«مكتبی كه می رفت با كجرویهای تفاله ی جاهلیت و برنامه های حساب شده ی احیای ملیگرایی و عروبت با شعار لا خبر جاء و لا وحی نزل [6] محو و نابود شود و از حكومت عدل اسلامی یك رژیم شاهنشاهی بسازد و اسلام و وحی را به انزوا كشاند كه ناگهان شخصیت عظیمی كه از عصاره ی وحی الهی تغذیه و در خاندان سید رسل محمد مصطفی و سید اولیا علی مرتضی تربیت و در دامن صدیقه ی طاهره بزرگ شده بود، قیام كرد و با فداكاری بی نظیر و نهضت الهی خود، واقعه ی بزرگی را به وجود آورد كه كاخ ستمكاران را فروریخت و مكتب اسلام را نجات بخشید.» [7] .

«آنها (بنی امیه) می خواستند اصل اسلام را ببرند و یك مملكت عربی درست كنند و این كار (سیدالشهدا) اسباب این شد كه عرب و عجم و همه، همه ی مسلمین توجه پیدا كردند كه نه، قضیه، قضیه ی عربیت و عجمیت و فارسیت و اینها نیست، قضیه ی خدا و اسلام است.» [8] .

«آن روزی كه وجهه ی اسلام بخواهد درش خدشه وارد بشود، آن روز است كه بزرگان اسلام جانشان را دادند برای او. در زمان معاویه و در زمان پسر خلف معاویه مساله این طور بود كه چهره ی اسلام را اینها داشتند قبیح می كردند؛ به عنوان خلیفه المسلمین، به عنوان خلیفه رسول الله آن جنایات را می كردند. مجالسشان، مجالس چه بود. اینجا بود كه تكلیف اقتضا می كرد برای بزرگان اسلام كه مبارزه كنند و معارضه كنند و این چهره ی قبیحی كه اینها دارند از اسلام نشان می دهند و اشخاص غافل ممكن است كه خیال كنند كه اسلام خلافتش همین است كه معاویه دارد و یزید دارد، این است كه خطر می اندازد اسلام را، و این است كه مجاهده برایش باید كرد و لو انسان به كشتن برود.» [9] .



تیغ بهر عزت دین است و بس

مقصد او حفظ آیین است و بس [10] .



حسین (ع) در نخستین خطبه ی خود در كربلا مردمان را مخاطب قرار داد و آنان را به غیرت دینی برانگیخت و فرمود:


«الا ترون ان الحق لا یعمل به، و ان الباطل لا یتناهی عنه؟ لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا. فانی لا اری الموت الا سعاده، و لا الحیاه مع الظالمین الا برما.» [11] .

آیا نمی بینید كه به حق عمل نمی شود و از باطل دوری نمی شود؟ در این صورت شایسته است كه مؤمن (با عزت) لقای پروردگارش را خواهان شود. من مرگ را جز خوشبختی نمی دانم، و زندگی با ستمكاران را جز به ستوه آمدگی و بدبختی نمی بینم.

انسان به فطرتش اهل دیانت است و به كمال انسانیتش اهل حمایت از حقیقت؛ پس اناسن آگاه و آزاد حامی دین و مظاهر كمال دین است. آنان كه حسین (ع) را همراهی كردند، از او آموختند كه دیانت و حقیقت والاترین ارزشهای زندگی آدمی است و نباید بر تباهی و ویرانی آن آرام گرفت و كنج عافیت جست، كه زندگی بدون فروغ دیانت و حقیقت چیزی جز نكبت نیست. نقل شده است كه حسین (ع) پس از نماز ظهر عاشورا یاران خود را به غیرت دینی فراخواند و بدیشان چنین فرمود:

«فحاموا عن دین الله، و دین نبیه، و ذبوا عن حرم الرسول.» [12] .

پس بر شماست كه از دین خدا و آیین پیامبرش حمایت كنید، و از حرم فرستاده ی خدا دفاع نمایید.

زیباترین جلوه ی غیرت دینی، در مدرسه ی حسینی، وجود مبارك حضرت عباس، آن ولا علمدار سپاه امام (ع) است كه چون دست راستش را ناجوانمردانه قطع كردند، شمشیر به دست چپ گرفت و چنین رجزخوانی نمود:



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



و عن امام صادق الیقین

نجل النبی الطاهر الامین [13] .



به خدا سوگند اگر دست راست مرا ببرید، من هرگز از حمایت از دینم دست بر نمی دارم.

و هرگز از پیشوای راستین حق خود كه فرزند پیامبر پاك امین است، دست نمی كشم.

البته غیرت دینی در مدرسه ی حسینی اصلی است مبتنی بر بیداری و خردورزی، و


زمانه شناسی و جامعه شناختی، چنانكه رفتار حسین (ع) در دوران حكومت ننگین معاویه گواه آن است و قیام شكوهمند آن حضرت با بر سر كار آمدن یزید بیانگر آن است؛ و اگر غیرت دینی براساس بیداری و خردورزی، و زمانه شناسی و جامعه شناختی نباشد، به عصبیت كور كشیده می شود و به امری ضد دینی تبدیل می گردد و به جای آنكه صورتی حق محورانه و حق طلبانه بیاید، سر از تباهی و خود محوری بیرون می آورد، حال آنكه مدرسه ی حسینی، مدرسه ی حق محوری و حق طلبی است.


[1] جامع السعادات، ج 1 ص 266.

[2] نهج البلاغه، نامه ي 62.

[3] نهج البلاغه، خطبه ي 103.

[4] تاريخ الطبري، ج 5، ص 357؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 23.

[5] ولايت فقيه (حكومت اسلامي)، ص 8.

[6] مصرعي از ابياتي كه يزيد بن معاويه آن هنگام كه سر مطهر حضرت حسين (ع) را در بارگاه او قرار دادند بر زبان دارند. ن. ك: مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 59؛ تذكره الخواص، ص 235؛ الملهوف، ص 215.

[7] صحيفه ي نور، ج 12، ص 181.

[8] صحيفه ي نور، ج 13، ص 158.

[9] صحيفه ي نور، ج 7، صص 32 -31.

[10] كليات اقبال لاهوري، ص 75.

[11] تاريخ الطبري، ج 5، ص 404؛ العقد الفريد، ج 3، ص 366؛ تحف العقول، ص 174؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 115؛ حليه الاولياء، ج 2، ص 39؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 5؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ كشف الغمة، ج 2، ص 32؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 146؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[12] مقتل المقرم، ص 304.

[13] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 108؛ بحارالانوار، ج 45، ص 40؛ نفس المهموم، ص 335؛ منتهي الامال، ج 1، ص 463؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 608.